فرشته مهربون من ومحمود : آناهیدفرشته مهربون من ومحمود : آناهید، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

آناهید مهربون

اولین حمام دونفره !

گل مامان امروز دور از چشم بابایی واسه اولین بار دو نفری رفتیم حمام ! اخه تا امروز دونفری حمومت میکردیم. بابایی میگفت تو نمیتونی از دستت لیز میخوره ! و امروز ثابت کردم که میشه! تازه از شانسمون اول آب ولرم شد وآخرشم کلا آب قطع شد !!! ولی مامانی زود جنبید و قبل از سرد شدن کامل آب حموممونو تموم کردیم! شما هم خیلی دخملی خوبی بودی واصلا گریه نکردی جیگرررررررم ...
10 اسفند 1392

25 بهمن 92

  اولین باری که آناهید خانم مستقلا روی صندلی یا به قول خودش گگه ! با من وباباش روی میز شام خورد..   عزیز دلمون خیلی استقلال طلب شده و کم کم داره همه کارای مربوط به خودشو  به تنهایی انجام میده!    خانمی خونمون کلی لذت میبره از اینکه کنار ما  روی صندلی میشینه و کمی! غذا میل میکنه!   و بازم میگم که ما به وجود یه همچین فرشته نازی میبالیییییییییم....   ...
26 بهمن 1392

اولین جشن تولدی که آناهید مهمونش بود!

  جشن تولد 10سالگی زهرا جون -نوه خاله مامان سحر-آناهید وپارسا وپوریا که که مهمونای این جشن بودند وخیلی هم دوست داشتنی!       دخملی که گوشه تصویره پرنیان جان هست که 14 روز از آناهید من کوچیکتره.. ...
3 بهمن 1392

اولین قدم هایت ..

در تاریخ 22 آبان بعد از شام کلی با هم تمرین کردیم وشما بالاخره دو قدم ناقابل برداشتی! قربون قدمات برم من .. وقتی دو قدم برمیداشتی بعدش خودتو پرت میکردی بغل مامانی وکلی میخندیدی گل من.. امشب هم قدمات شد 6 تا وبعدش خودتو مینداختی بغل من.. تا فردا هم خدا بزرگه.. عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم     جیگررررررررررررررم ...
17 دی 1392

صدمین پست وبلاگ :جشن تولد یک سالگی

یک جشن سه نفره کادوی مامان وبابا برای تو :آرزوی سلامتی و کامیابی برای تو و یه جفت گوشواره کوچولو ! البته ببخشید که دست مامان خورد به گوشه کیک ودو تا از آلبالوهاش لهید !    دوستای ما میاین ادامه مطلب؟!؟   عزیز دل مامان وبابا ببخش که بخاطر فوت مادر بزرگم نشد واست یه جشن تولد مفصل بگیریم. الهی که همیشه سالم و خوشبخت باشی گل زندگی مامان وبابا عاشششششششششششششقتیممممممممممممممم   ...
21 مرداد 1392

چهارمین دندون طلا خانم

نانازی مامان چهارمین مرواریدت بیست ونه فروردین ماه دقیقا دو ماه بعدازجوونه زدن اولین دندونت نمایان شد وتیزی خودشو به رخ انگشت مامانی کشید ! امروز دوازده روز ه ودیگه دندون چهارم به بلندی دندون بغلیش شده و خندیدنت کلی بامزه تر از قبل شده شیرینکم ! تازه خبر اینکه : من وتو از اولین روز این هفته بعدظهرا هر روز رفتیم گردش ! روز اول خونه مامان جون بودیم وسه نفری رفتیم بازار. من و مامان جون از کت وکول افتادیم! آخه کالسکه شما رو نبرده بودیم! فردای اون روز من وتو رفتیم پیاده روی ! البته شما کالسکه سواری ! تا فروشگاه رفاه رفتیم وبعدش بابا یی اومد دنبالمون وما رو برد دفتر ترجمه پیش دوستم فاطمه جون ! دیروز هم جفتی رفتیم پارک و دایی جونم اونجا بود و...
10 ارديبهشت 1392