فرنی خوردم بااشتهااااااااا
امروز بالاخره دخمری با اشتها فرنی خورد آخه توبغل باباییش نشسته بود
جای موردعلاقه ش !همچین سرتوجلومیاوردی وبا حرص واشتها دهن
کوچولوتو باز میکردی که دل مامانی ضعف کرده بود برات وبا صدای بلند قهقهه
میزدم انقد جذاب وخوردنی شده بودی که نگو جیگر منننننننننننننننن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی