واکسن شش ماهگی
الهی فدات بشم من خانمم که اینقد معصومی تو... دیروز که رفتیم واسه واکسنت کنار دستمون یه خانمه با پسر ١٨ ماهش نشسته بود.تو هم همش پسره رو نیگا میکردی و نمیدونم چی بهش میگفتی جیگر باهوش ممممممممن.. فقط هم یه جمله رو تکرار میکردی. من وبابایی همینجور محو حرفات شده بودیم ! قبلا ننوشته بودم تو کارات اینو که: تو کاملا فرق آدم بزرگ وکوچیکو درک میکنی وبیشتر بابچه ها حرف میزنی ودوست داری باهاشون ارتباط برقرار کنی . به قول بابایی خیلی دانایی !واییییییییی وقتی نوبت ماشد واسه واکسن زدن مثل همیشه تو بغل خودم گرفتمت وپاتو گرفتم. محکم چشاموبستم که نبینم اون سوزن لعنتیو الهی قربون اون صدای گریه قشنگت برم که جیگرمو آتیش میزنه.فدای اون اشکات بشم مامانی.بابایی که میخواست خانمه رو خفه کنه! الهی بمیرم که خون پات روکابشن بابا ریخته بود . اما خدا روشکر تا٦ماه دیگه راحت شدیم از دست این خانم بداخلاقه ! بازم خدارو شکر که زیاد تب نکردی و امروز دیگه خوب خوب شدی ناناز جونم ..الانم با بابایی لالایید