فرشته مهربون من ومحمود : آناهیدفرشته مهربون من ومحمود : آناهید، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آناهید مهربون

حرفای بابایی با دخترش . . .

 بابایی گفته واست بنویسم: خدابزرگترین ثروت دنیا رو به من داده نانایی واون تویی بابا . .اما بابا خیلی به دخترش بدهکاره عزیزم .. تو این شش ماه اصلا بابا رو اذیت نکردی . . . اینا همه از خانمیته بخدا . از محجوبیت . ازمهربونیت . .خیلی عاشقتم بابا . . تنها امیدم برای زندگی . . بابا تو رو که میبینه همه غصه هاش یادش میره . . دخترم ماهه ماه ماه شب چارده .. خیلیها آرزوی یه همچین نعمتی رو دارن ..ایشالا خدا بهشون بده . روزی هزار بار خدا رو بخاطر وجود تو شکر میکنم . . .   
12 بهمن 1391

فرنی خوردم بااشتهااااااااا

امروز بالاخره دخمری با اشتها فرنی خورد آخه توبغل باباییش نشسته بود جای موردعلاقه ش !همچین سرتوجلومیاوردی وبا حرص واشتها دهن  کوچولوتو باز میکردی که دل مامانی ضعف کرده بود برات وبا صدای بلند قهقهه  میزدم  انقد جذاب وخوردنی شده بودی که نگو جیگر منننننننننننننننن ...
9 بهمن 1391

اولین غذا

گل دخترم چندروز بودکه میخواستم بهت غذا بدم وامروز شروع کردم با فرنی .  اماانگار تودوست نداری  مامانی  نمیدونم چکار کنم مامانی جونم .شایدهم  من خوب درستش نکردم ! سه باربهت دادم . اما هربارش خوشت نیومد...حالا  فردا باز باهمدیگه سعی میکنیم  امیدوارم فردا بهتر بخوری مامانم.. به امید  خدا    ...
30 دی 1391

شیرین کاری

"قربون سرت . قربون سر قشنگت " تا اینو مامان برات میخونه سرتو اینور اونور میچرخونی گل مامان   دو روزه یادگرفتی گلم دیروزم که مهمونی بودیم خونه خاله زهره(خاله بابایی) واسه عمو مسعود جونت سرتوتکون تکون میدادی  و کلی برا عموجونت قهقهه زدی وخودتو براش شیرین کردی   ناز  دخترطلای من ...
29 دی 1391