فرشته مهربون من ومحمود : آناهیدفرشته مهربون من ومحمود : آناهید، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

آناهید مهربون

بیست ونه ماهگی

  عکس مربوط به 29 مهر - باغ بلندیان - تهران   دختر نازم بیست ونه ماهه شد     مامانی دخمل هم یک هفته پیش 29 ساله شد        عکس مادر ودختری یلدای امسال     ...
18 دی 1393

یلذای 93

اولین برف امسال.. آخرین روز پاییزی..جلو در خونه مون.. امسال هم مثل دو سال گذشته خونه مون بودیم ومیزبان شب یلدا ومهمونامون پدرجون ومادر جون آناهید خانم..عمو مهدی وعمو مسعود هم دعوت کردیم که جای دیگه مهمون بودند وپنج نفری شب یلدا رو سپری کردیم و با بابا تصمیم گرفتیم اگه اون اتفاقی که منتظرشیم پیش بیاد -اگه خدا بخواد-سال آینده خیلیییییییییی پرشورتر ازیلداهای قبل جشن میگیریم ایشالا ... به امیدخدا.... یلدای 91 یلدای 92 و یلدای 93 و پرنسس مامان وبابا که واسه خودش خانمی شده ماشالا ! این پیرهنو تنت کردم که فقط  لذت بزرگ شدنتو حس کنمم  دلبرکم ! عمرت به بلندی یلدا ایشالا طلای من ...   ...
1 دی 1393

آناهید دوسال وسه ماهه

  دخترک ناز ما حسابی شیرین زبون شده و حسابی ذلبری میکنه از من وباباش!  عروسک بازی- علاقه به کارتهای صد آفرین وکتاباش و عروس بازی شده کارای روزمره ش ! خودش با خودش خیلی خوب بازی میکنه و تو خیالش با دوستاش وپسرخاله ش آیدین بازی میکنه وباهاشون حرف میزنه !قدرت تخیلش عالیه هزار ماشالا! بیشتر اوقاتم از من میخواد که تو بازی هاش شرکت کنم و همراهش باشم..برام غذا میپزه - باهم میریم خرید و میریم عروسی !البته همش در حد بازیه ها ! غذا خوردنش بعد از شیر گرفتنش بهتر شده اما راضی کننده نیست ! بای بای پوشکم که دیگه تموم شده (از اول پاییز)شروع شدو آخرای 27ماهگی دیگه99 درصد تکمیل شده!     واینکه   هزار بار خدا...
10 آذر 1393

جشن آبانگاه..پاسداشت الهه آبها ..آناهید

  خجسته باد جشن آبانگاه  -گرامیداشت الهه آبها "آناهید"- در کنار  تنها ستاره زندگیمون آناهید قشنگم..  توی این روز عزیز به خودمون میبالیم که خداوند یه الهه ناز ومهربونو بهمون هدیه کرده.. قربون اسم قشنگت برم من..   آناهید در دامنه کوه شاه کیخسرو -به تفصیل در پست های قبل از شاه کیخسرو براتون نوشتم-     ...
10 آبان 1393
1356 13 12 ادامه مطلب

آناهید و آیناز

هفته ای که گذشت میزبان مهمانان عزیزی از دیار بوشهر بودیم..4-5 روزی که مثل برق گذشت وکلی بهمون خوش گذشت..خاله مهناز..عمو محمد و آیناز عزیز پس ازسه سال  مهمانمان بودند و البته دلیل اصلی اومدنشون دیدن گل دخترمون بود..بگذریم که با کادوها وسوغاتی های زیادی که واسمون آوردندکلی شرمندمون کردند ...این چندشب همش به مهمونی وتفریح گذشت و امانتونست از هر شبش عکس بگیرم ! این چند تاعکس مجاز رو فقط دارم دوستان !     همگی برای صرف عصرانه مهمان خاله محبوب بودیم وآناهید وآیناز سرگرم تاب بازی     شام رو مهمون خاله نسرین بودیم که همه عکسا غیر مجازن! شب بعد رو مهمون فاطی جون بودیم که به پیشنهاد خاله مهناز ت...
17 شهريور 1393

چشمه بلاغ

هفت شهریور 93 در معیت پدرجون و مادر جون تصمیم گرفتیم از این مکان تاریخی وزیبا دیدن کنیم..چشمه ای آرام و پر رمز وراز ! واقع در روستای حک از توابع استان مرکزی.در شاهنامه آمده است شاه کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس که پادشاهی بس عادل بود پس از شصت سال پادشاهی از بیم آنکه اسیر غرور نشود با چند تن از سپاهیانش راهی کوه شاه که (درست روبروی همین چشمه قرار دارد ) میشود و قبل از آن تن خود را در این آب مقدس میشوید یا به عبارتی غسل! میدهد! وپس از رفتن به غاری که در نوک کوه شاه قرار دارد وبعدا به غار کیخسرو معروف شده است پناه میبرد ودیگربیرون نمیاید..میگویند اوناپدید شده وهرگز نمرده است..زرتشتیان ایران وهند این غار را مقدس میدانند ویک روز از سال که درفرورد...
17 شهريور 1393

عکسهای تولد خانم کوچولو

خدا رو شکر جشن تولد آناهید(6روز بعداز دوسالگیش) بخوبی برگزار شد و با اینکه خیلی ساده وخودمونی بود به مهمونامون کلی خوش گذشت. طبق معمول من وبابایی همه کارها رو به تنهایی انجام دادیم ودیگه برای من هیچ انرژی باقی نمونده بود واسه پذیرایی مهمونا ویه سر درد عجیبی اومده بودسراغم .از بس  سر درد داشتم حالت تهوع گرفته بودم..همه مهمونا اومده بودند اما من وتو هنوز لباسم نپوشیده بودیم..خاله نسرین برام شربت قند درست کرد و4تا قرص خوردم تا کمی بهتر شدم وآماده شدم..زحمت سالادا رو هم الهام جون کشید وخاله لیلا هم خرده کاری ها رو تموم کرد..بماند که بابا هم کلی کار کرد واخر شب هم خاله نسرین وخاله فاطی کل ظرفا رو شستن وآشپزخونه رو مرتب کردند..دست همگ...
24 مرداد 1393
1968 12 13 ادامه مطلب

آناهید با شیر مامانی در سن دوسال و چهار روزگی خداحافظی کرد.

بالاخره تمام شد! بابت از شیر گرفتن دختری خیلی استرس داشتم و فکر میکردم خیلی سخت باشه..اما اینطور نبود!روز 18 مرداد-فردای دوساله شدنش- رفتیم واسه قد و وزن که دوباره رضایت بخش نبود وقرار شد ماه بعد باز بریم درمانگاه.وقتی اومدم خونه وبه بابایی گفتم تصمیم بر این شد که دیگه به اناهید شیر ندم که شاید غذا خور بشه ! واسه خواب ظهر بهش شیر دادم وخوابید.بعدش که بیدار شد طبق معمول شیر میخواست ..من بغلش کردم واومدیم توی هال وبهش گفتم آناهید بیا ببین ممه مامان اوف شده!-با بتادین قرمزش کرده بودم!-اونم گفت eeeمامان پاکش کن..دستمال بیار!منم دستمال رو الکی بهش زدم وگفتم پاک نمیشه مامانی! گفت:اکه ! (ا با فتحه)-نمیدونم چطوری باید برای حروف کسره فتحه بذارم...
22 مرداد 1393