فرشته مهربون من ومحمود : آناهیدفرشته مهربون من ومحمود : آناهید، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آناهید مهربون

کلماتی که من تا امروز بلدم !

-baba-eh-oom- bah bah-meh-mama-ish باقیش الان تو ذهنم نیست مامان جونم .. فدات بشم الهههههههیییی... راستی امروز واسه اولین بار شست پای چپتو همراه با جورابت تو دهنت کردی ! منم بدو بدو اومدم وازت فیلم گرفتم ! قربون خودت و شست پاتو جورابتوهمه چیزاااااااتتتتتتتتتتتتت ........
5 اسفند 1391

قهر کردنات

نانازی من امروز متوجه شدم که اسباب بازی جدید میخوای! دیگه به این جی جی هایی که داری علاقه نشون نمیدی . از شونه ت وگوشی موبایل مامانی وکیبورد خوشت میاد !وقتی امروز میخواستی شونه توبکنی توی دهنت ومن با زور از تومشتت که محکم گرفته بودیش دراوردم چه قهری کردی و گریه ای سر دادی........هرچی دیگه دستت میدادم نمیگرفتی وفقط و فقط شونه تو میخواستی بلا ! اخرشم توی بغل بابایی اروم گرفتی نفس مامانیییییییییی
1 اسفند 1391

اولین دندون فرشته کوچولوی من

ناناز مامان خیلی وقت بود منتظر این مروارید کوچولوت بودم دختر نازمامان امروز صبح که داشتم مثل چند روز گذشته تو دهنت دنبال دنذون میگشتم.. یهو سفیدی  یه دندون که مثل مروارید میدرخشیدو دیدمممممممممم وای که چقدر مامانی ذوقیدو بوسید دخترشووووو الهی فدات بشم که توهم با مامانی میخندیدی گل زیبای من فکر میکنی چیکار کردم؟به بابایی تلفن کردم دیگه ! گفتم حدس بزن چیکارت دارم؟گفت :از لیستت چیزی از قلم افتاده؟؟؟!!!!! گفتم نه باباجون دندون دخملی رویت شده!  بابایی هم کلی ذوقید وگفت باید جشن بگیریم اونم یه جشن سه نفره ! مامانی الهی فدات بشم من که با اون نیمچه دندونت قاشق غذا رو محکم فشار میدی بخدا خیلی جیگررررررررری...  ...
30 بهمن 1391

دس دسی !

دخمل مامان "شپل مامان" بالاخره بعداز چندروز تمرین با مامانی یاد گرفت با اون دستای کوچولوش دست بزنه !!!!!هوووووررررررررااااا مامانی برات میخونه دس دسی دس دسی . . . راستی دیروز که تو بغلم بودی بابایی بهت گفت بیا بغل بابایی توهم خودتوبه سمتش کشیدی ورفتی تو بغلش ! بعدش که من خواستم بغلت کنم برگشتی ونخواستی از بغل بابایی بیای تو بغل مامان !!!!!واااااااای که بابات چیکار کرد از ذوق ! مگه دیگه زمین میذاشتت ! میگفت دخترم باباییه ! تو بغل باباش راحته .. منو بیشتر دوست داره واز این دست حرفای مامان اذیت کننده ! فدای باهوشیاااااااااات مامان جونم
27 بهمن 1391

خواب ناناز

خدا روشکر واسه خواب شبت اذیت نمیشی نازی. تقریبا ده ساعت میخوابی . البته یه سه چهار باری واسه میل کردن شیر مامان رو بیدار میکنی اما نه با گریه ! با صدای مکیدن شست دستت بیدار میشم و بهت شیر میدم اماخودت خواب خوابی گل دختر ماه من . دیگه چی بگم از اذیت نکردنات مامانم ؟؟؟؟؟؟ واسه همین خانمیاته که بابا میگه بهت بدهکاره دیگه . واسه همین محجوب بودنت که وقتی صبحا بیدار میشی و میبینی من خوابم واسه خودت بازی میکنی تا من دلم واسه اون صدات ضعف بره و توی بغلم فشارت بدم و تو با شنیدن صدای من بهم نیگا کنی ولبخند بزنی و خودتو تو بغلم لوس کنی تا من کلا خواب از سرم بررررره ! واسه همین شیرینی هاته که میگم صبحای من قشنگ شدددددددهههههههههه  ...
20 بهمن 1391

خنده هات

مامانی جونم تو بازی کردنو خیلی دوست داری یکیش دالی بازی با مامانه. یکی دیگش بازی مخصوصیه : بابایی روشکمت با دهنش صدا درمیاره توهم موها وگوشاشو میگیری واز ذوق جیغ میزنی  ومیخندی . از شکلک در اوردنامونم خیییییلی خوشت میاد ! اینقد که از خنده ریسه میری گلم من  و بابایی هم اینطرف تر از شادی خنده های تو ولو میشیم از خنده ! راستی نگفتم از موقع عکس  گرفتنات : ژست گرفتنات که عالیه (توعکسات مشخصه دیگه)perfect! اما واسه خندوندنت اینقد  مامانی از خودش ادا اطوار درمیاره که خیس عرق میشن لباسام جیگرررررم !!!!! تورو خدا یکم رعایت  حالمو بکن وزودتر اون لبای خوشگل و کوچولوتو به خنده آراسته کن گل دختر من   ...
14 بهمن 1391

علایق ناناز

از کارای شیرینت داشتم مینوشتم : بابا رو خیلی شیرین تکرار میکنی.. ازبس که باهات تمرین کردم گلم !  به شعر ببعی میگه بع بع علاقه داری وهروقت واست میخونم لبخند ملیحی میاد تو صورت ماهت . حسنی نگو یه دسته گل رو که عاشقشششی . هر وقت از گوشیم میشنوی دوست داری گوشیمم جلو چشمت باشه تا تصویرشم ببینی گلم وگرنه عصبانی میشی !  ...
14 بهمن 1391

آخ جون امشب داره برف میباره !

نانازم امشب من و تو و بابایی از بنجره باریدن برفو تماشا کردیم..شما داشتی آواز میخوندی ومن مشغول وبگردی توی نی نی وبلاگ بودم که بابایی اومد ودخمری روبغل کرد وبردبشت بنجره تا باهم برفوتماشا کنید.مامانی هم ازجاش بلندکرد که همراهیتون کنم.اینقد خوشگل داره میباره مانی ...تو به برفای دونه دونه نیگا میکردی و نورچراغ توی کوچه ..میدونی که چرا ؟ ؟ آخه عاشق لوستر و چراغ و کلا اجسام نورانی هستی گل مامان . . اگه بشه فردابریم توی برفا با هم عکس بگیریم خانمم..
13 بهمن 1391