فرشته مهربون من ومحمود : آناهیدفرشته مهربون من ومحمود : آناهید، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آناهید مهربون

ژستای من و دوربین مامانی (بعد از بیدار شدنم از خواب بعدازظهر)

وقتی دارم سعی میکنم به هدفم برسم وقتی پشت گردنمو میخارونم وقتی جای دندونم میخاره وقتی کلاغ پر بازی میکنم وقتی گرسنه ام وگوشه تشکمو میخورم وقتی از خوردن تشکم منصرف میشمو شست پامو آماده خوردن میکنم (قبلا زیاد امتحانش کردم ومیدونم خوشمزه تره !) وقتی دیگه واقعا دلم ضعف میره وفقط وفقط شیر مامانمو میخوام ! اینجوری شستمو میخورم و زل میزنم به مامانیم! وبالاخره وقتی از عکس گرفتنای مامانیم خسته میشم و سرمو رو بالش باباییم میذارم وبعد از خستگی گرفتن کمرمو بالا میگیرمو سعی میکنم بلند شم و از نو شروع کنم ! ...
15 خرداد 1392

آناهید موهای خوشگلشو کوتاه کرده !

بابایی آناهید به پیشنهاد اطرافیان موهای دخملی رو   در روز 26 اردیبهشت با ماشین کوتاه کرد !!!!!!   دوست جونا بیاین ادامه مطلب تاآناهید جدید رو ببینین !!!!!!!           دیگه بماند که بعدش چقد پشیمون شدیم از کوتاه کردن موهاش !   تازه تو این عکسا کلی موهاش بلند شدن !   ...
13 خرداد 1392

یاداشتهای نه ماهگی من

عزیز دل مامان چندوقتیه که نیومدم واست چیزی بنویسم..آخه فکرم خیلی درگیره.موضوع دل مشغولیم هم تو هستی. اوایل ٩ ماهگیت که یک هفته مریض شدی .بعد از اون هم دیگه خوب غذا نخوردی گلم.واسه چکاب ٩ماهگی که رفتیم وقتی شنیدم توی ماه٧و٨ وزن اضافه نکردی  دیگه نگرانیم  شروع شد.دکتر واست آزمایش کم خونی و ادرار نوشت که ببینه عفونت ادراری داری یا نه.دیگه نمیگم  که باچه مصیبتی ازمایش ادرارتو گرفتم !ولی خدا روشکر جوابش خوب بود وهیچ مشکلی نداشتی.و قرار شد ١٥روز بعد یعنی امروز باز واسه چکاب  بریم دکتر. امروزم باز وزنت تغییر نکرده بود وباز همون ٧٨٠٠ بود ! قرارشداز امروز آهنتو ٣٠قطره بدم وباز ١٥ روز بعدبریم ببینیم وزنت تغییر کرده یا نه ! عز...
2 خرداد 1392

چهارمین دندون طلا خانم

نانازی مامان چهارمین مرواریدت بیست ونه فروردین ماه دقیقا دو ماه بعدازجوونه زدن اولین دندونت نمایان شد وتیزی خودشو به رخ انگشت مامانی کشید ! امروز دوازده روز ه ودیگه دندون چهارم به بلندی دندون بغلیش شده و خندیدنت کلی بامزه تر از قبل شده شیرینکم ! تازه خبر اینکه : من وتو از اولین روز این هفته بعدظهرا هر روز رفتیم گردش ! روز اول خونه مامان جون بودیم وسه نفری رفتیم بازار. من و مامان جون از کت وکول افتادیم! آخه کالسکه شما رو نبرده بودیم! فردای اون روز من وتو رفتیم پیاده روی ! البته شما کالسکه سواری ! تا فروشگاه رفاه رفتیم وبعدش بابا یی اومد دنبالمون وما رو برد دفتر ترجمه پیش دوستم فاطمه جون ! دیروز هم جفتی رفتیم پارک و دایی جونم اونجا بود و...
10 ارديبهشت 1392

بعضی از اول کارای من

اولین باری که به پیشنهاد بابا طعم پفک رو چشیدم سیز ده بدر بود !  که البته  وخوشبختانه! زیاد خوشم نیومد !   اولین بار که کباب کوبیده رو امتحان کردم بازم به پیشنهاد بابام ! چهارده فروردین بود !   اولین بار که محکمتر از همیشه رو پاهام ایستادم هم چهارده فروردین بود که مامانیم کلی ذوقیدومنم واسه اینکه خیلی مامانم ذوق نکنه دوباره فراموش کردم ایستادنو! وبازم مثل قبل هر وقت مامانم زیر شونه هامو میگیره که وایستم پاهامو جمع میکنم ونمی ایستم تا مامانیم بهم بگه چقد تنبلی تو دخترم!   اولین بار که یاد گرفتم واسه اومدن به بغل مامانی یا بابایی دستامو باز کنم اولین روز ن...
26 فروردين 1392

هشت ماهگی نانا

                             عزیز دلم هشت ماهگیت با یه ذنیا آرزوی خوب واسه وجود نازنینت مبارک     قشنگتربن سوغاتیه غبار پیراهن ت و     عمر دوباره منه دیدن وبوییدن تو     نه من تو رو واسه خودم     نه از سر هوس میخوام     عمر دوباره ی منی     تو رو واسه نفس میخوا م     ای که تویی همه کسم       بی تو میگیره...
26 فروردين 1392